من از بهار و اقاقیا که روی حصار سنگی دیوارها می نشیند از آفتاب و زلالی بی حد آب از روزهای بلند، از شتاب از خورشید بیمار پاییزی از پایان فصلها می ترسم من از سکوت می ترسم از تکرار لحظه های بی کلمه از دوری واژه ها با ذهن من از هر چه مرا منتظر می گذارد می ترسم و از این صبوری من که بازتاب لحظه های مکرریست از نوع نقابهای انسانی... من از بودن پشت نقاب سرد و بی احساس از شعله های سرکش دیوانگی می ترسم از هنگامی که میدوی و هنگامی که خواب آلوده اند می ترسم من از آواز نوازشگر دستان او چشمان صمیمانه او از دست سوزنده او
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
ای معنای انتظار یک لحظه به ایست دیوانه شدن به خاطرات کافی نیست یک لحظه به ایست و یک جمله بگو.... تکلیف کسی که عاشقش کردی چیست؟؟؟ Archivesخرداد 1393بهمن 1390 آبان 1390 تير 1390 خرداد 1390 ارديبهشت 1390 فروردين 1390 اسفند 1389 بهمن 1389 AuthorsمحمدLinks
m1 Specific![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی |