مي ترسم

تنهای تنها .ساکت ساکت . غمگین غمگین

شاید این جمعه بیاید....شاید

من از بهار و اقاقیا که روی حصار سنگی دیوارها می نشیند

 از آفتاب و زلالی بی حد آب از روزهای بلند، از شتاب از خورشید

 بیمار پاییزی از پایان فصلها می ترسم من از سکوت می ترسم

 از تکرار لحظه های بی کلمه از دوری واژه ها با ذهن من از هر چه مرا منتظر می گذارد

 می ترسم

و از این صبوری من که بازتاب لحظه های مکرریست از نوع نقابهای انسانی...

 من از بودن پشت نقاب سرد و بی احساس از شعله های سرکش دیوانگی می ترسم

از هنگامی که میدوی و هنگامی که خواب آلوده اند می ترسم

من از آواز نوازشگر دستان او

چشمان صمیمانه او

 از دست سوزنده او



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:,ساعت21:13توسط محمد | |